5694acbf-b83b-45ef-8e8d-fb267670f8e3

در ستایش تخته‌سیاه

قرار شد به بچه‌ها درس بدهم
تاشا گفت: مروین تخته‌‌سیاه را بیاور
و مروین تخته را بلند کرد و آرام راه افتاد. با پاهای برهنه و قدم‌های محکم. آنچنان که در نظر من یک شمایل حماسی قدم بر می‌داشت.
و به یاد مسیح افتادم که صلیب را به دوش کشیده و از تپه‌ی جُلجُتا بالا می‌رود.
و کریستفر قدیس که کودکی را بر دوش گرفته تا از رودخانه عبور دهد و احساس می‌کند با هر قدمی که بر می‌دارد بارش سنگین‌تر می‌شود. تا آنجا که گویی تمام جهان را به دوش می‌کشد.
و به یاد آیه‌ای از قرآن افتادم. آنجا که خداوند امانتش را به آسمان و زمین و کوه عرضه کرد و نپذیرفتند تا آنکه انسان این امانت سنگین را به دوش کشید.
و آیه‌ای دیگر که: ای یحیی! کتاب را با قوت بگیر!

مروین با تخته‌سیاه از پله‌ها بالا می‌رفت
مروین، این پسرک خیابان‌های کامپالا
با پانزده‌سال سن و فقط یکی‌دو سال تجربه‌ی مدرسه
یادم آمد که از او پرسیدم: قدیمی‌ترین خاطره‌ی کودکی‌ات چیست؟ بی‌درنگ جواب داد: آن روز که از مادرم جدا شدم
و یادم آمد که بیش از صدسال پیش، ابراهیم‌بیگ رفته بود به دارالفنون و تخته‌سیاه را بوسیده‌بود و به دست و صورتش مالیده‌بود.
پرسیده‌بودند که این چه حالت است؟ جواب داده‌بود: این تخته‌ها متبرّک هستند. کاش در همه‌جای ایران از این تخته‌های متبرّک آویزان بود.

مروین!
تخته‌سیاه را با قوت بگیر و از کوه بالا برو
و گویی این تمام جهان است که بر دوش می‌کشی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ورود | ثبت نام
شماره موبایل خود را وارد کنید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
رمز عبور را وارد کنید
رمز عبور حساب کاربری خود را وارد کنید
برگشت
درخواست بازیابی رمز عبور
لطفاً پست الکترونیک یا موبایل خود را وارد نمایید
برگشت
کد تایید را وارد کنید
کد تایید برای شماره موبایل شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد تا دیگر
ایمیل بازیابی ارسال شد!
لطفاً به صندوق الکترونیکی خود مراجعه کرده و بر روی لینک ارسال شده کلیک نمایید.
تغییر رمز عبور
یک رمز عبور برای اکانت خود تنظیم کنید
تغییر رمز با موفقیت انجام شد