سر نوشت: مدتی پیش استاد ابوالفضل زرویی عزیز، به خاطر سکتهی قلبی در بیمارستان بستری شدند. این شعر را دو هفته پیش، پس از عیادت از ایشان سرودم. خدا را شکر حال ایشان این روزها بهتر است…
به جناب زرویی، آن استاد
(آنکه پسوند اوست نصرآباد)
«یک سلامٌ علیکِ طولانی
سرش اینجا، تهش بریتانی»
یک سلام قشنگ و بامزه
مثل لبخند مردم غزه
یک سلام بلند و پرقدرت
چون سلام ریاست دولت!
چه بگویم من از فضایل تو
از سبیل بلند و مایل تو
شعرهایت عمیق و پرمایه
پرِ تصویر و حس و آرایه
بیتهایت بدون عیب و غلط
مثل ما تنگ نیست قافیهات
تازه در نثر هم که استادی
چون زرویی نثرآبادی
بس که استاد اهل فن هستی،
وسط اهل فن، خفن هستی
گشتهام در میان آثارت
سکتهای نیست بین اشعارت،
پس الهی به حق بندگیات
سکته بیرون رود ز زندگیات!
تا تو در بخش بستری هستی،
روی آن تختِ آخری هستی،
قلب ما نیز میرود غیغاژ
خوب خون را نمیکند پمپاژ
چون که این قلب کوچک و خسته
فکر قلب شماست پیوسته
اصلاً ای کاش لااقل میشد
که بگویی شما به دکتر خود،
قلب ما را هم آنژیو بکند
سیم تویش عقب جلو بکند!
شاید این داشت اندکی تأثیر
تا کند حال و روزمان تغییر!
میزند دستهای ما تقتق
به درِ بارگاه حضرت حق
که به امید حضرت باری
برود از تن تو بیماری
هی به عمرت خدا اضافه کند،
طول عمرت تو را کلافه کند!
فروردین۱۳۹۲
سیدامیر موسوی هستم فرزند مهری و یعقوب. متولد سال ۱۳۶۹ در بیمارستان شیر و خورشید شهرستان ملایر.
دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه شریف و تاریخ علم از دانشگاه تهران
علاقهمند به علم و عشق و عدالت و عدد