وسط نسخههای تاریخی
بین چندین کتیبهی میخی
قصهای یافتم که گفتن داشت
گفتنیهای آن شنفتن داشت
نیستم بنده اهل نامردی
قصهام نیست من درآوردی
ماجرا واقعیست! قلبت قرص!
فیشهایی نوشتهام که مپرس
قصهام مال عصر حاضر نیست
ظاهراً قرن سوم هجریست
دهمین پادشاه عباسی
داشت یک خلق و خوی تگزاسی
فکر میکرد حملهی جنگی
هست دارای بُرد فرهنگی
اسم او بود پوچ و توخالی:
«متوکل»! چقدر هم عالی!
از قضا توی دورهی مذکور
متوکل مریض شد بدجور
دُملی داشت گنده و چرکین
دُملی که خودت بیا و ببین
موضع زخم آن خلیفهی دین…
کمرش؟ نه کمی بیا پایین
میشود گفت حومهی ماتحت!
(ظاهراً بوده در بدن جا قحط!)
چقدر شعرمان مقدس شد
موضع زخم هم مشخص شد
بخش تاریک قصه، روشن گشت
چند بیتی به آن مزین گشت
هر که میرفت پیش شاهنشاه
دکتر و برجساز و کارآگاه
آدم باشعور یا کودن
دکترایش ز بلخ یا لندن
هرکسی، باسواد یا ابله
زود میگفت در دلش: «اَه اَه»
چون که آن زخم زشت و چرکین بود!
(گرچه مال خلیفهی دین بود)
چند تا دکترِ دَرِ پیتش
کرده بودند جمله ویزیتش
گفتهبودند: «حضرت سلطان
مثل خر ماندهایم در درمان
شدهای ظاهراً شما جادو
کاملاً بیاثر شده دارو
از کرامات زخم سلطان است
اینکه اینجور سفت و سگجان است
شده بسیار قرمز و خونی
دُمل خوشگل همایونی
ما طبیبان خنگ سلطانیم
هر چه ما را لقب دهی آنیم»!
غرض اینکه خلیفه با این درد
دمرو داشت سلطنت میکرد
احتمالاً اگر که گاهی هم
مثلاً فرضاً اشتباهی هم،
دیدهای در اوامر آن مرد
بوده است از عوارض این درد!
مثلاً حکم کرده بود ایشان
هر کجا یک نفر ز درویشان،
قصد رفتن به کربلا را داشت،
چون که پا در مسیر آن بگذاشت،
پای او را قلم کنند از بیخ
تا شود درس عبرت تاریخ!
تورهای زیارتی با چسب
کرده بودند برگهای را نصب
شده از بهر پارهای مشکل
بعد از این تور کربلا کنسل!
در همین راستا، بدین منظور
متوکل به عدهای مأمور
گفت فوراً به نینوا بروند
بیخبر، یکهو، بیهوا بروند
حکم مأموریت: شود اسقاط
گنبد و صحن و کل تشکیلات!
حکم تخریب کربلا را داد
بعد هم کیسهی طلا را داد
لحظهای بعد چاکران سپاه
طبق امر مطاع شاهنشاه
عین محمولهی بلا گشتند
راهی خاک کربلا گشتند
توی آن شهر بلبشو کردند
صحن را کاملاً درو کردند
نامهای گشت عاقبت تنظیم
به حضور خلیفه شد تقدیم:
«امرتان زود گشت نصبالعین
رفع شد فتنهی امامحسین»
غافل از اینکه نام او دربست
در تمام جریدهها ثبتاست
این مدل حکمراندنی، اِی دوست
شیوهی حکمرانی دمروست!
سیدامیر موسوی هستم فرزند مهری و یعقوب. متولد سال ۱۳۶۹ در بیمارستان شیر و خورشید شهرستان ملایر.
دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه شریف و تاریخ علم از دانشگاه تهران
علاقهمند به علم و عشق و عدالت و عدد