گفتی عجب محبتی ابراز میکنی؟!
گفتم خودت دهان مرا باز میکنی
تقصیر ماهواره نینداز ماه من
این چشم پاک را تو نظرباز میکنی
از بس که شاعری به دلم یاد دادهای
داری مرا روانهی شیراز میکنی
آن گیرهسر که هدیهی من بوده است، را
چون وعدههات از سر خود باز میکنی
– «آهو برای صید پلنگ آمدهست باز»
این طعمه را چگونه برانداز میکنی؟
– «آه او برای صید پلنگ آمدهست باز»
این عشق را تویی که خبرساز میکنی
حرفی، اشارهای، نظری… دام را بنه
دستم به دامنت، چقَدَر ناز میکنی…
۱۳۹۳
سیدامیر موسوی هستم فرزند مهری و یعقوب. متولد سال ۱۳۶۹ در بیمارستان شیر و خورشید شهرستان ملایر.
دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه شریف و تاریخ علم از دانشگاه تهران
علاقهمند به علم و عشق و عدالت و عدد