به مناسبت هفتهی دفاع مقدس
زخم را میزدی خودت بخیه
فیلتری میشدی برای ریه
گاهی اوقات هم کراواتی
گره میخوردی از سر تقیه
بودی ابزار سادهای اما
با دو صد کاربرد ثانویه
آه ای لطف و هدیهی خفیه
مرد میدان جبههها چفیه!
دیدهای یک مربع ساده
بکند کار خارق العاده؟
بشود سفره، حوله، حتی شال
گاه عمامه، گاه سجاده؟
تا کسی تیر خورد، بسته شود
مثل باندی تمیز و آماده؟
هدف شعر من معرفیه
مرد میدان جبههها چفیه!
بس که خوب است و عالی و والا
جنس چینی ندارد این کالا
تا ابد هم نمیرسی به تهش
گر ز حسنش بگویی از حالا
مثلاً داخل همین سنگر
چفیه بستهایم آن بالا
این مکان، سنگرِ مُسقفیه
مرد میدان جبههها چفیه!
حاوی خط راهراهی تو
چقَدَر خوشگلی و ماهی تو
دور گردن به شال میمانی
روی کله خودِ کلاهی تو
گاه ترکیب رنگ هم داری
هم سفیدی و هم سیاهی تو
شعر من یک کتابِ فلسفیه
مرد میدان جبههها چفیه!
یک نفر از سر ریاکاری
از سر خود زرنگ پنداری
چفیه دور گردنش انداخت
تا بگوید که بنده هم آری
تا مدیر گزینش او را دید
گفت با خنده: آی اَم ساری
برو آقا قضیه منتفیه
مرد میدان جبههها چفیه!
یکی از دوستان فرهنگی
گفت رفتم مناطق جنگی
یاد رزمندهها و آن دوران
داشت حال و هوای دلتنگی
خواستم یک چفیّه هم بخرم
بعد پیگیری و هماهنگی
رفتم و دیدم اوه عجب صفیه
مرد میدان جبههها چفیه!
پینوشت:
چند روز پیش در برنامهی «لبخند صلواتی» این شعر را خواندم و از شبکهی آموزش هم پخش شد:
لبخند صلواتی از شبکهی آموزش
سیدامیر موسوی هستم فرزند مهری و یعقوب. متولد سال ۱۳۶۹ در بیمارستان شیر و خورشید شهرستان ملایر.
دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه شریف و تاریخ علم از دانشگاه تهران
علاقهمند به علم و عشق و عدالت و عدد
1 دیدگاه
عالی بود