تصویری از بهار در کنار محمدرضا پهلوی
بهار، قصیدهای دارد با نام «دیروز و امروز» که در آن با مقایسهی دوران رضاشاه و پیش از آن، به مدح و تأیید رضاشاه میپردازد.
بخشهایی از این قصیده:
امروز روز عزت دیهیم و افسر است
عصری بلند پایه و عهدی منور است
این فرصت و فراغت و این نعمت و رفاه
مولود کوشش مَلِک مُلکپرور است
گر بیخطر شبی به سر آری دلیل آن
شبزندهداری سر و سالار کشور است
عمرش دراز باد که در روزگار او
هر روز کار ما ز دگر روز بهتر است
یک روز از درآمدمان بُد هزینه بیش
امروز از هزینه درآمد فزونتر است
یک روزمان خزینه تهی بود از اعتبار
امروزمان خزینه پر از شوشهی زر است
یک روز بود ادارهٔ کشور به دست غیر
امروز کار در کف ابنای کشور است
یک روز بود علم نهالی ضعیف و زار
امروز آن نهال درختی تناور است
یک روز بود دانش و فرهنگ بیبها
امروز دانش از همه چیزی گرانتر است
یک روز بود چند دبستان به چند شهر
امروز شهر و قریه به تحصیل، همسر است
یک روز شهر بود به شب غرق تیرگی
امروز شب ز برق چو روز منور است
یک روز راهها همه یکسر خراب بود
امروز راهآهن ازین سر بدان سر است
یک روز آن که بود مهاجر به ملک غیر
امروز سوی خطهی ایران مهاجر است
یک روز کارخانه در این مملکت نداشت
امروز کارخانه فراوان و دایر است
صاحبقران شرق رضاشاه پهلوی
شاهنشهی که سایهی خلاق اکبر است
در عهد دیگران همه اغراق بود، شعر
در عهد شه زبان حقیقت سخنور است
گر صد کتاب ساخته آید به مدح شاه
چون بنگرید گفته ز ناگفته کمتر است
اما راز این قصیده چه بود؟
واقعاً بهار چنین عقایدی داشته؟
با آغاز سلطنت رضاخان، بهار هم مثل بسیاری دیگر از هر گونه فعالیت سیاسی محروم شد. در همین دوران دو بار با اتهامهای مختلف زندانی شد و چهاردهماه هم در اصفهان به تبعید گذراند. خلاصه در این ۱۷ سال، بارها از سوی شهربانی و عُمّال رضاشاه تهدید میشد که باید اشعار و قصایدی در مدح رضاشاه و ستایش از رژیم پهلوی بسراید. بهار در مقدمهی تاریخ احزاب سیاسی میگوید: «من مدیحهسرا نیستم… و اگر روزی قصیدهای مانند سایرین در وصف شاه سابق گفتم، این عمل را به قصد حفظ جان و ناموس و بقای نفس و انجام وظیفهی پدری و شوهری نسبت به خانوادهی فقیر خود کردم».
عوامل رژیم به او فشار میآوردند که باید قصایدی در مقایسهی امروز و دیروز بگویی و تصریح کنی که در دورهی فعلی وضعیت از رژیم سابق بهتر شدهاست. با واسطه کردن افراد مختلف به او فشار آوردند و نهایتاً گفتند: «مختاری رئیس شهربانی میفرمایند من زیادتر از این نمیتوانم در عالم دوستی تو را حفظ کنم، باید چیزی بگویی و شرکتی از خود نشان دهید…» و این چنین شد که پیرمرد شاعر، با ترس و لرز، قصیدهی «دیروز و امروز» را سرود.
منبع: دیوان اشعار ملکالشعرای بهار، نشر آزادمهر، جلد اول، صفحه 9 (مقدمه)
سیدامیر موسوی هستم فرزند مهری و یعقوب. متولد سال ۱۳۶۹ در بیمارستان شیر و خورشید شهرستان ملایر.
دانشآموختهی فیزیک از دانشگاه شریف و تاریخ علم از دانشگاه تهران
علاقهمند به علم و عشق و عدالت و عدد